پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

خط دوم کمرنگ

از طرفی حجت ÷یشم نبود از طرفی استرس داشتم ازینکه زود روز موعود برسه و برم آزمایش بدم و ببینم جواب چیه. هرچند حجت بنا رو به مثبت بودن گذاشته بود و میگفت من میدونم این سری میشه. خلاصه آخرش دووم نیاوردم و روز شنبه 7 شهریور یه بی بی چک دور از چشم مامان موقع رفتن به اداره استفاده کردم دو روز تمام به اون زل زدم ولی هیچ خطی ندیدم. روز دوشنبه 9 شهریور تو اداره بودم که یهو به سرم زد که دوباره بی بی چک بگیرمو امتحان کنم. رفتم شش تا بی بی چک گرفتم که دیگه به حجت نگم که برام بی بی چک بگیر اوردم تو اداره استفاده کردم دیدم یه خط خیلی نازک کم رنگ به صورت هاله نشون داد در پوست خودم نمیگنجیدم. زنگ زدم به سمیه که من میخوام بیام آزمایش بدم ...
10 شهريور 1394

دلنوشته

شنبه صبح از اهر برگشتيم تبريز. خيلي خسته بودم. تو اداره هم هي خوابم ميومد. اما مامانم اومده بود خونه ي ابجي صديقه و منتظر من بود تا از سركار برگردم و منو ببينه.خدايا ازينكه يكي هست كه اينقد منو دوست داره ازت ممنونم. خدا سايه ي هيچ مادري رو از سر بچش كم نكنه.نهارو مهمون آبجي صديقه بوديم. ازونجا هم رفتم آرايشگاه تا برم خونه ي خانم نجفي. آخه بچش تازه به دنيا اومده بود و به خاطر اون مهموني گرفته بود و همكارارو هم دعوت كرده بود. رفتم. همه با بچشون اومده بودن.خيلي خوشحال بودم خانم اقدسي كه 8 سال بود بچه دار نميشد ماشالله پسرش بزرگ شده بود. خانم صادقزاده هم هي زنگ ميزد و مخصوصا با پسرش از پشت گوشي حرف ميزد. يه جا وقتي با احساس تمام و با صداي بلند گ...
6 خرداد 1394

دو سالي كه گذشت

آبان ماه سال 91 بود كه با خوشحالي تمام حامله بودنمو به باباييت گفتم.اولش يكم شوكه شد ولي اون هم خوشحال بود دست و پامونو گم كرده بوديم.نميدونستيم چه اتفاقاتي در انتظارمونه.بالاخره خوب يا بد دوران حاملگي من شروع شد.چهار ماه اول هيچ مشكلي نداشتم ولي از ماه چهارم به بعد مشكلات من شروع شد از فشار خون بالا بگير تا ورم شديد بدنم. اونموقع من دانشجو بودم خير سرم داشتم كارشناسي ارشد ميخوندم فشار زيادي رو من بود. مسايل كاري از يه طرف، دانشگاه اونم يه شهر ديگه از يه طرف و غربت از طرفي منو خيلي اذيت كردن. مثل اينكه ما در زمان و مكان مناسب اقدام به بارداري نكرده بوديم. شايد از روي هوس يا از روي ..... نميدونم در هر حال.... دقيقا هفت ارديبهشت 92 بود كه م...
30 ارديبهشت 1394
1