پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

دلنوشته

1394/3/6 9:48
نویسنده : ايلقار
293 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه صبح از اهر برگشتيم تبريز. خيلي خسته بودم. تو اداره هم هي خوابم ميومد. اما مامانم اومده بود خونه ي ابجي صديقه و منتظر من بود تا از سركار برگردم و منو ببينه.خدايا ازينكه يكي هست كه اينقد منو دوست داره ازت ممنونم. خدا سايه ي هيچ مادري رو از سر بچش كم نكنه.نهارو مهمون آبجي صديقه بوديم. ازونجا هم رفتم آرايشگاه تا برم خونه ي خانم نجفي. آخه بچش تازه به دنيا اومده بود و به خاطر اون مهموني گرفته بود و همكارارو هم دعوت كرده بود. رفتم. همه با بچشون اومده بودن.خيلي خوشحال بودم خانم اقدسي كه 8 سال بود بچه دار نميشد ماشالله پسرش بزرگ شده بود. خانم صادقزاده هم هي زنگ ميزد و مخصوصا با پسرش از پشت گوشي حرف ميزد. يه جا وقتي با احساس تمام و با صداي بلند گفت آرااااز اوغلوم دلم لرزيد نميدونم چرا.فكر نميكردم روزي حسرت نداشتن فرزند رو بخورم. قبلا وقتي دختري رو ميديدم كه دست پدرشو گرفته پيش خودم فكر ميكردم كاش من هم پدرم زنده بود.كاش.....................

حسرت تو دل من بدجوري جا كرده.حالا كه دوستي مثل حجت رو دارم كه هم برام برادره هم پدر هم كل زندگي شايد نبود پدرم رو حس نمي كنم. ولي از دست دادن دخترم حسرت عميقي تو دلم گذاشت. حالا وقتي همكارم آقاي ليلاسي تو اتاق با دخترش صحبت ميكنه بي قرار ميشم. آخه قرار بود دختر من با دختر اون تو يه روز متولد بشن.

خداي من حرفهايي كه نمي تونم به كسي بگم. زندگي ها الان مثل ماراتون شده. وقتي بخواي دردتو به يكي بگي جاي زخمتو ميشناسه  و در مواقع لزوم درست ميزنه رو زخمت تا بيشتر ناراحتت كنه. اخه ميخواد بهت ثابت كنه كه ازت موفق تره. خوشبخت تره.

كاش همه ي آدمها تو زندگيشون موفق بودن. خوشبخت بودن. اونوقت تو جامعمون هيچ مشكلي نداشتيم. تو زندگيم هيچ وقت خودم رو از كسي سر ندونستم. هيچ وقت خودم رو اصلا با كسي مقايسه نكردم. هر كسي زندگي خودشو داره. خوشبخت بودن يكي ديگه با خوشبخت بودن من هيچ منافاتي نداره. ولي عوض دخترم رو پس بده. من كه اينقد بچه دوست نبودم. خودت مهر دخترمو به دلم انداختي بعد ازمن گرفتي. در اينكه حتما به مصلحتم بود شكي نيست. ولي من فقط عوضشو ميخوام.يه دختر ميخوام.

بعد از مراسم رفتيم دكتر تا جواب پاپ اسميرمو به دكترم نشون بدم. آخه دكتر به خاطر خون ريزي زياد نوشته بود تا پاپ اسمير شم. چيز خاصي نبود فقط نوشته بود يكم تو رحمم عفونت دارم كه اونم قرص نوشت.و ....

از دكترم پرسيدم تا كي بايد سپرترون كامپاند بخورم.سري قبل براي قطع شدن خونريزيم تجويز كرده بود. خوردم قطع شد اما اخه مثل ldهست و خاصيت ضد بارداري داره. و من حالااااا دارم داروي ضد بارداري ميخورم. دكتر گفت تا اخر بايد بخوري. وقتي پريود شدي بيا پيشم. ازونجا هم رفتيم بيمارستان بهبود جواب چكاپمو به دكتر موسي پور نشون دادم. خونريزي حدود يك و نيم ماهه كل ارگانيسممو به باد فنا برده. كم خوني خيلي شديد. كمبود كلسيم. كمبود ويتامين D3. كمبود منيزيم. و خيلي كمبود هاي ديگه و خيلي قرص هاي ديگه كه بايد ميخوردم تا تقويت شم. شب هم با اينكه خيلي خسته بوديم ولي رفتيم خونه ي داداش و ازونجا هم برگشتيم و خوابيديم.متنظر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)