پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

دو سالي كه گذشت

1394/2/30 13:33
نویسنده : ايلقار
306 بازدید
اشتراک گذاری

آبان ماه سال 91 بود كه با خوشحالي تمام حامله بودنمو به باباييت گفتم.اولش يكم شوكه شد ولي اون هم خوشحال بود دست و پامونو گم كرده بوديم.نميدونستيم چه اتفاقاتي در انتظارمونه.بالاخره خوب يا بد دوران حاملگي من شروع شد.چهار ماه اول هيچ مشكلي نداشتم ولي از ماه چهارم به بعد مشكلات من شروع شد از فشار خون بالا بگير تا ورم شديد بدنم. اونموقع من دانشجو بودم خير سرم داشتم كارشناسي ارشد ميخوندم فشار زيادي رو من بود. مسايل كاري از يه طرف، دانشگاه اونم يه شهر ديگه از يه طرف و غربت از طرفي منو خيلي اذيت كردن. مثل اينكه ما در زمان و مكان مناسب اقدام به بارداري نكرده بوديم. شايد از روي هوس يا از روي ..... نميدونم در هر حال....

دقيقا هفت ارديبهشت 92 بود كه من تو تبريز بودم رفتم مطب دكتر با اينكه ديد من فشارم خيلي زياده، اصلا اهميتي نداد و برگشتم خونه ي مامان. حالا بماند كه خونه ي مامان هم اعصابم خورد شد و فشارم رفت بالاي بيست كه بالاخره مجبور شدن منو برسونن بيمارستان. اولش فكر ميكردم يكي دوشب منو اونجا نگه ميدارن بعد مرخص ميكنن ولي صبح بعدش دكتر تقوي اومد بالاي سرم و گفت هنوز جووني اين بچه رو سقط ميكنيم تا خودت سالم بموني. بعد دوباره حامله ميشي. من نميدونستم چه چيزي در انتظارمه. قرار شد باباييت بياد و رضايت بده به نبودن خواهر بزرگت. اومد و رضايت داد. عزيزم نميدوني چه زجري كشيدم.

با زايمان طبيعي يه جنين مرده به دنيا اوردم بعد منو بردن به بخش و تازه جاي دلگيرش اينجا بود كه همه ي خانمها بغلشون يه بچه بود و من.....گریه

اونموقع چون اذيت شده بودم گفتم ديگه اصلا بچه نميخوام.

تا آخر سال 92 اصلا به فكرت نبوديم. تا اينكه آخراي سال 92 چون تعريف دكتر تقوي رو خيلي شنيده بودم رفتم پيشش تا آزمايشات لازم رو رو من انجام بده و اگه صلاح بدونه دوباره اقدام كنم.

كلي آزمايش نوشت از ژنتيك گرفته تا.....يكم هزينشون زياد بود به خاطر اون انجام آزمايشا طول كشيد و خلاصه تير ماه 93 آزمايشارو برديم پيشش و گفت مشكلي ندري و ميتوني حامله بشي. اونم قبلش بايد سه ماه اسيد فوليك بخوري بعد.

سه ماه رو هم صبر كرديم تا اسيد فوليك بخورم مبادا اگه حامله بشم ضرري برا بچم داشته باشه.

اما از شهريور ماه سال 93 شروع كرديم. يك ماه، دو ماه گذشت و نشد  و من هم عجله براي داشتنت.

بعد رفتيم پيش دكتر ريحاني فر و ايشون منو نوشت براي سونوگرافي كه مشخص شد تو تخمدان راستم كيست دارم و دو ماه ياسمين تجويز كرد تا كيست از بين بره.

دو ماه ياسمين خوردم بعد كه رفتم براي سونو دوباره دكتر گفت كيستت از بين رفته ولي اصلا فوليكول كه منجره به تخمك بشه نداري و 5 تا قرص لتروزول نوشت تا تخمكگذاريم تحريك بشه. ماه بعد بازم رفتم سونو ديدم باز يه كيست قلمبه تو تخمدانم هست.مثل اينكه اين بار لتروزول باعث شده بود.بدبو

خلاصه ديگه به اين نتيجه رسيدم كه من مشكل نازايي دارم و دكتر ريحاني فر هرچند دكتر خوبيه ولي براي كنترل خوبه نه نازايي. و بايد پيش يه دكتر نازايي خوب  برم. كه الان درمانم رو با دكتر قاسم زاده شروع كردم. خدايا خودت كمك كن.

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان لیلا
30 اردیبهشت 94 13:50
امیدوارم به حق مولیدین ماه شعبان خیلی زود بچه دار بشید.
ايلقار
پاسخ
ممنونم عزیزم. هر چی خدا بخواد.