تعطیلات آخر هفته
خیلی وقت بود به خاطر عروسی پسرخالت جواد نمیتونستیم بریم بیرون بگردیم و مامانت خیلی دلش گرفته بود.
تا اینکه پنجشنبه با بابات رفتیم اهر. پیش آتا و آنا و عمع پریسات پنجشنبه خوب بود.خیلی خوش گذشت.جمعه هم با هم رفتیم گردش باغ آتا اینا جات خیلی خالی بود.فضا خیلی مساعد بود برای دویدنت بازیگوشی کردنت.خدا رو شکر امسال بارون زیادی باریده و طبیعت اونجا هم عالی بود.
هرچند آتا و آنا آشکارا نشون میدن که زن عموتو بیشتر از من دوست دارن و من ازین بابت یکم دلم گرفت.ولی عیب نداره اگه تو لطف کنی و یکم زود بیای اونها خیلی تو رو دوست خواهند داشت.
اون روز شنیدم عاطفه عروس عموی بابات بارداره دلم گرفت آخه عاطفه همش 15سال داره ولی من در حدود سی سال ولی هنوز مادر نشدم.هنوز نتونستم اولین نوه ی خانواده ی بابات رو بیارم به خاطر اون احساس میکنم اونها دیگه منو دوست ندارن.
شنبه با بابات تنهایی رفتیم مشکین شهر برای دیدن پل معلق پیاده مشکین شهر . همون روز بعد از ظهر برگشتیم تبریز.
این هم از دشت لاله کنار باغ آتا اینا که مامان و بابات 25 اردیبهشت رفته بودن اونجا
این هم از ماهی کپور که عمو سجادت از استخر باغشون گرفتن
عکس باباجونت در کنار بزرگترین پل معلق پیاده ی دنیا در مشکین شهر
(عزیزم جات خیلی خالیه تو عکس هامون زود بیا)