پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

تلنگر

1397/1/18 9:29
نویسنده : ايلقار
347 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام و تبریک عید

من فول انرژی برگشتم.چنبار قبلنا تصمیم گرفتم که رژیم بگیرم و لاغر شم و اعتماد به نفسم بره بالا و بتونم لباسایی که دوست دارمو بپوشم. به هر دلیلی هر سری کنسل شده.

یا به دلیل شکمو بودنم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خوردم و خوردم یا اعصابم خورد شد به هر دلیلی و باز خوردم و خوردم.خلاصه نتیجش گامبویی شدم که الان هستم.

با 86 کیلو وزن با یه شکم پر از چربی که هر جا میرم قبل از خودم لرزان لرزان میره.

بدون هیچ لایف استایلی.بزرگترین هدفم تو سال جدید رسیدن به وزن ایده آلمه و انشالله همه ی تلاشمو خواهم کرد که با انگیزه جلو برم.

دومین هدفم خوندن کتابه.

خیلی دوست دارم زیاد کتاب بخونم حتی در مورد تربیت بچه ها که بدونم با دخترم چطور باید رفتار کنم.

سومین هدفم ورزش روزانس دیگه خسته شدم وقتی پله میرم بالا نفسم بند میاد به تپش قلب میافتم که همگی در اثر سکون بیش از حد و ورزش نکردنه.

چهارمین هدفم داشتن ارامش بیشتر.نداشتن انتظار از کسی. محبت و مهربانی بدون منت و انتظار.

پنجمین هدف یادگیری یه زبان دوم مثل انگلیسی

شما هدفهاتون چیه؟از فردا انشالله رژیم کانادایی رو شروع میکنم.

میدونم رژیم کانادایی شاید مضراتی داشته باشه ولی برای آدم عجولی چون من که دوست دارم زود نتیجه بگیرم و اگر نگیرم زود ناامید و دلسرد میشم و ولش میکنم بهترین گزینه هست.

البته شاید با یه یکم تغییر.

امروز صبح رفتم دفتر مدیرمون.رییس دفترش داخل اتاق بود شخصی که قبلا یه راننده بود و مهندسای ادارمونو اینجا و اونجا میبرد بعدها توسط یه نفر اومد به قسمت اداری و وضعش بهتر شد.

خودش تلاششو کرد الان لیسانس شهرسازی گرفته رژیم گرفته و شکمشو کاملا تخت تخت کرده و لباسای کاملا شیک و بروزی تنش میکنه به حالش غبطه خوردم به انگیزش غبطه خوردم چرا دروغ بگم به شکم تختش غبطه خوردم.چقد زشته این ورگلمبیده.

خدایا خودت کمک کن منم از دستش بدم.خدایا به امید تو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نفیسهمامان نفیسه
11 اردیبهشت 97 13:39
سلام عزیزم فکر کنم پیام قبلیم ارسال نشد! مدتها بود دلم براتون تنگ شده بود و میگشتم تا پیداتون کنم ولی یادم نمیومد که اسم وبلاگ تون چی بود؟ تا اینکه الان بصورت اتفاقی یکی از پیام های قدیمی تون رو دیدم و سریع اومدم اینجا و فقط خدا میدونه چقدر از دیدن عکس دختر گل تون خوشحال شدم به ما هم سر بزن دوست قدیمی محبت راستی ما تو مسابقه شرکت کردیم. لطف میکنید 5 تا پست آخریمون رو لایک کنید؟ ایشالا جبران میکنیم آرام