پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

نامه اي به فرزندم

1394/3/23 11:01
نویسنده : ايلقار
522 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه داداش حسين ما رو دعوت كرده بود ويلاشون.

صبح پاشديم تو خونه صبحونه رو خورديم با مامان و حجت رفتيم باغ.

ويلاي داداش نزديك يكي از روستاهاي اطراف تبريزه. و من ازش يه خاطره ي بد دارم. خيلي بد. روزي كه از بيمارستان منو مرخص كردن. من نديدم و نميدونستم كه تو بيمارستان با يه بچه ي هفت ماهه كه مرده به دنيا اومده چكار ميكنن.بعد ها فهميدم كه دخترمو تو يه قوطي دادن دست حجت بيچاره. داداش حسين هرچقد از حجت خواسته بود كه دخترشو بده به اون تا اون ببره كارهاي دفنشو انجام بده حجت قبول نكرده بود. 

تا اينكه مامان و داداش و حجت برده بودن دخترمو تو قبرستان همون روستايي كه ويلاي داداش اونجاست دفن كرده بودن. حجت مي گفت من حالم خراب بود. از دستم گرفتن خودشون بردن دفن كردن.

هر سري كه ما ميريم ويلاي داداش مثل اينكه دلم گيره. چند بار ميخواستم به مامان بگم مامان تو روخدا منو ببر سر قبر دخترم نخواستم ناراحتش كنم. 

اين جمعه هم كه رفته بوديم باغ دلم گرفته بود. به كي بگم منو ببره سر قبر دخترم.

ولي در كل سعي كردم از ياد ببرم و روز شادي رو داشته باشم. يه جا زنداداش از تاب بازي كردن من و نسا فيلم گرفته بود. بعد كه نشستم اون فيلم رو نگاه كنم ديدم حجت داره با مامانم حرف ميزنه داره گلايه ميكنه. خيلي ناراحت شدم. 

برگشتني به حجت چيزي نگفتم. آخه من از دست هر كسي كه ناراحت باشم حتي اگه از دست خودش ناراحت باشم به خود حجت ميگم. مي دونم اين روزها خيلي اذيتش ميكنم. احساس ميكنم من فقط به خاطر مشكلاتمون ناراحتم در حالي كه نگو اون هم ناراحته و به روي خودش نمياره. 

گفتم شب موقع خواب بهش خواهم گفت كه عزيزم ميدونم اذيتت مي كنم ولي كاش گلايه ي منو به خودم مي كردي. نه به مامانم تو جمع

شب شد موقع خواب ديدم حجت خيلي حالش گرفته گفتم چي شده حجت تو باغ هم حوصله نداشتي. تا حالا حجت رو اونطوري نديده بودم. نشست زار زار گريه كرد. در حالي كه نميخواست ادامه بده از گريه كردنش خجالت مي كشيد از طرفي هم نميخواست منو ناراحت كنه. گفت رقيه اون روزي كه بردم دخترمو تو قبرستان اونجا دفن كردم يادم افتاد. دلم داره مي تركه.

دل منم تير كشيد. مرد زندگيم داشت گريه مي كرد. خودم به زور جلوي گريه ي خودمو گرفته بودم. خواستم آرومش كنم. خيلي سخت بود. چي بهش بگم؟

هر چي بگم دروغه. بگم حجت فكر بچه رو از سرت بيرون بيار. مگه ميشه؟ بگم اگه بچه نباشه هم ما خيلي خوشيم بازم دروغ ميشه. خلاصه يه حرفهايي گفتم. گفتم همين كه من تو رو دارم و تو منو خودش خيليه. بايد هر لحظه هزار بار شكر كنيم كه سالميم. مشكل خاصي نداريم.

حجت به زور آروم شد. خودمو داشتم ملامت ميكردم. من چقدر بي ملاحظه كوچكترين ناراحتيمو بهش گفتم و اون چطور همه ي دردهاشو تو دلش حبس كرده كه منو بيشتر ازين ناراحت نكنه. ديگه تصميم گرفتم منم غصه هاي خودمو تو دلم نگه دارم. و كمتر به اون فشار بيارم.

بعدش گفت تو چرا ناراحت بودي منم بهش گفتم كه منم ميخواستم برم سر قبر دخترم و اينكه ازت انتظار داشتم گله ي خودمو به خودم بكني. اونم گفت منظوري نداشتم.

بهش گفتم كه حجت اگه تو خيلي بچه دوست داري چون مشكل از منه من راضيم كه از هم طلاق بگيريم تا تو دوباره ازدواج كني و بچه دار بشي. اون هم از شنيدن اين حرف خيلي ناراحت شد. گفت من زندگيمم با توهست مرگمم هم با تو هست. قسمت خدا هرچي باشه همون ميشه.نمي دوني گفتن اون حرف براي من چقدر سخت بود. حرفي از روي عجز و ناتواني.

خلاصه حجت خوابيد. يا نميدونم پشتشو به من كرد و وانمود كرد كه خوابه. ولي من تا صبح بيدار بودم. گريه كردم. چه شب سختي بود.

خدايا ديگه نميدونم تو رو به چي و كي قسمت بدم. فكر نميكني كه ديگه نوبت حجته كه پدر بشه؟

خدايا من گناهكار. من احمق. من نالايق. من بي دين. من همه چي 

حجت گناهش چيه؟

حجت كه دلش پاكه پاكه. معصومه. مظلومه.  نمازشو سر وقت مي خونه. سر هر ركعت نمازش دو ركعت نماز حاجت مي خونه.ازت خواهش ميكنم بهت التماس ميكنم حاجت ما رو برآورده كن. خدايي كه به جز تو هيچ كسي رو نداريم. 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

محجوب بانو
23 خرداد 94 22:39
سلام عزیزدلم خیلی ممنون بابت لینک کردنتون ما هم شما رو لینک کردیم خانومی سلام عزیزم. ببخش اگه ناراحتت کردم. راستش بعد از نوشتنشون خودمم خیلی ناراحت شدم.ولی.... میخواستم بگم تو رو خدا درس و مشق و ول کن بشین با ارامش به بچت برس.منم وقتی حامله بودم خیر سرم داشتم ارشد میخوندم.هم کار هم دانشگاه خیلی استرس کشیدم آخرش اونطوری شد. انشالله به وقتش نی نی تو سالم و سلامت به دنیا بیاری به حق امام زمان.
محجوب بانو
24 خرداد 94 15:17
سلام عزیزم خواهش میکنم من هم فردا آخرین امتحانم رو میدم و بعدش مرخصی میگیرم آخه اگه خدا بخواد نی نی آذر ماه میاد و من واقعا خیلی سختم هست که بخوام برم سر کلاس وبرم... انشالله شما هم یه نی نی خوشکل و نازگیرتون میاد ،خانومی ناراحت نباش خدا خیلی بزرگه ممنون ازینکه بهم روحیه میدی.خوب کاری میکنی مرخصی میگیری.انشالله به خیر و شادی.
محجوب بانو
24 خرداد 94 15:20
تقدیم به مادری مهربان در آینده ای نزدیک فدات بشم من.خیلی خوشحالم کردی.
مامان مهربون
24 خرداد 94 15:46
قربونتت برم چرا انقد اعصاب خودتونو خورد میکنید ناراحتی و استرس هم روی تخمک گذاری تو اثر بد داره هم اسپرمای شوهرتو داغون میکنه دختر توکل به خدا انقد دیگه اعصاب خودتونو بهم نریزید دختر یه اتفاق بوده خداروشکر که از جون خودتون گذشته انشالا خدا یه دونه خیلی ناز و خوشگل و صالح و سال و خوش قدمش رو به زودی بهتون میده قربونت عزیزم.اره راست میگی دیگه تصمیم گرفتم زیاد حساسیت به خرج ندم.راستی خیلی به وبت سر میزنم مطلب جدید نمیزاری.
مامانی
26 خرداد 94 1:50
هیچ دانی نازنینم می توانی / راحت اسرار سعادت را بدانی رمز خوشبختی انسان نسیت جز این / مهربانی ، مهربانی ، مهربانی . . ممنونم عزيزم.
خاله نرگس
28 خرداد 94 15:57
عزیزم وقتی مطالبتو خوندم خیلی دلم گرفت و اشک تو چشمام حلقه زد عزیزم خدامهربونه منم از ته دلم با دهن روزه یه امن یجیب برات خوندم انشالله تو همین روزها خودت خبر مادر شدنتو و پدرشدن آقاحجت رو به من میدی
ايلقار
پاسخ
فدای شما بشم من.ببخش اگه ناراحتتون کردم.چیکار میشه کرد.هر کسی تو زندگیش یه حکایتی داره دیگه.خیلی خوشحال شدم.امیدوارم همگی این ماه رمضون همه ی حاجت هامون رو بگیریم.
مامان آرزو
30 خرداد 94 13:52
_______@@@________@@_____@@@@@@@ ________@@___________@@__@@@______@@ ________@@____________@@@__________@@ __________@@________________________@@ ____@@@@@@___سلام مهربون من آپم______@@ __@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@ __@@____________منتظر حضور گرمت_______@@ _@@____________@@@@@@@@@@_____@@ _@@____________ هستــــــــم ___@@@ _@@@___________@@@@@@@______@@ __@@@@__________@@@@__________@@ ____@@@@@@_______________________@@ _________@@_________________________@@ ________@@___________@@___________@@ ________@@@________@@@@@@@@@@@ _________@@@_____@@@_@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________@@@@@_@ ____________________@ ____________________@ _____________________@ ______________________@ ______________________@____@@@ ______________@@@@__@__@_____@ _____________@_______@@@___@@ ________________@@@____@__@@ _______________________@ ______________________@
ايلقار
پاسخ
سلام.خوش اومدین.مبارکه
مامان فرزانــه
31 خرداد 94 14:19
عزیزم خیلی ناراحت شدم . اینقدر نا امید نکن خودتو ماشالله هنوز سنتون هم مناسبه . خدا بزرگه این همه هم دکتر خوب . بازم میگم به خدا توکل کن . انشالله به حق این ماه مبارک خدا هم روی شما و همسرتو خندون کنه
ايلقار
پاسخ
انشالله عزيزم. راستي با اجازت لينكت كردم دوست عزيزم.