Nicu
اونهایی که بچشون تو nicuبستری بودن
نمیتونستن هر موقع خواستن برن و بچه هاشونو ببینن.
یه بار صبح یه نفر هممونو جمع میکرد میرفتیم میدیدیم یه بار شب.
تا اینکه من مرخص شدم و اسرا هنوز اونجا موندگار شده بود.
روزی که از بیمارستان بستری شدم اومدم خونه و یه دوش گرفتم با اون حال نزارم رفتم پیش بچم هربار که میرفتم و میومدم مریض میشدم با بخیه های تازه نمیتونستم بشینم کنار تخت بچم.
حالا اینها به کنار شنیدم که اسرا معدش خونریزی کرده
بعد شنیدم که دکترا میگن که اسرا مشکل انعقاد خون داره هر روز یه حرف تازه خون اون روزها رو نیاره چه سختی کشیدم.
بهم گفتن ممکنه یه مریضی داشته باشه شبیه هموفیلی من مردم و زنده شدم نتایج قطعی اخر ماه فروردین قرار بود بیاد دیگه هر روز کار من شده بود گریه و زاری که خدایا هیچ بنده ای رو با بچش به امتحان نکش.
یه روز که اونجا بودم یه پرستار زنگ زد به یه آقایی گفت بچتون مرده بیاید جنازشو تحویل بگیرید.خیلی راحت گفت ولی من میدونم اون آقا پشت گوشی چه حالی شد.من خودم که اصلا دیتمو میبریدن از ناراحتی خبردار نمیشدم
ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر اسرا رو دقیقا روز 26 فروردین مرحص کردن اونقد ضعیف بود که به شیلنگ از دماغش به معدش فرستاده بودن شیرمو میدوشیدم ازون شیلنگه میدادم میخورد.بعدا عکس اونروزهاشو میفرستم.