سه شنبه 4 مهر 96
بعد از صحبت هایی که دیروز اینجا نوشتم و درددل هایی که کردم تصمیم گرفتم بر خلاف همیشه که از همسری انتظار داشتم خوب باشه و بگه و بخنده و لحظات خوشی رو برای ما رقم بزنه،دیروز سعی کردم خودم یه کارهایی بکنم.
سعی کردم شاد باشم از وقت و زمان برا شاد بودن و شاد شدن استفاده کنم. منی که همش مینالم ازین که صبح ها اداره ام و بعد از ظهر ها تو آشپزخونه . دیروز تو ماشین که بودیم رفته بودیم برا اسرا کاپشن و لباس زمستانی بگیریم تو ماشین از فرصت استفاده کردم برا خندودن اسرا. و شوخی با حجت و خندیدن.ازونجا هم برگشتیم زود شام خوردیم و رفتیم هیات عزاداری.
دختر گلم دیشب داشتم بهت سینه زدن و حسین حسین گفتن و یادت میدادم. تو هم داشتی به سینه ی من میزدی دستتو.
بعد که یاد گرفتی از خودت مایه بزاری به شکمت میزدی. دیشب برات طبل گرفتیم.
دوست نداری طناب طبلو از گردنت آویزوون کنی ولی طبل و میزاری زمین و میزنی بهش.
وقتی تو اینستاگرام خانمهایی رو میبینم که هم بچه دارن و هم همیشه شسته و رفته و مرتب هستن همیشه به خودشون میرسن و خونشون مرتبه و بچشونم زیاد اذیت کن نیست یه جورایی احساس می کنم من کوتاهی میکنم که برا خودم وقت نمیزارم. مرتب نیستم و ....
درسته که من ازین تصمیم ها زیاد میگیرم و اکثرا هم بعد از دو سه روز زیر تصمیمم میزنم و باز روز ا زنو روزی از نو. اما امیدوارم این تصمیمم جدی باشه.
سلامتم به شدت در خطره باید شروع به ورزش کردن بکنم باید وزنمو بیارم پایین.