پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

روزهاي بلاتكليفي

1394/3/19 11:35
نویسنده : ايلقار
204 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم. باز دلم گرفته. قلبم داره تند تند ميزنه. حتي قرص متورال هم خوردم اثر نكرد.بی حوصله

ماه قبل كه رفته بودم عكس رنگي و بعدش به خونريزي افتادم. وقتي به دكترم گفتم جريان خونريزي رو براي اينكه قطعش كنه برام داروي سپرترون كامپاند نوشت. اولش نميدونستم چه جور دارويي هست. ولي بعد اينكه خريدم ديدم مثل قرص هاي ال دي 21 روزه هست. دكترم گفت وقتي تمومش كردي و پريود شدي دومين روز پريودت بيا پيشم. خسته

منم با اينكه تمايلي به خوردن اونا نداشتم ولي به خاطر اينكه خونريزيم قطع شه خوردم. و قطع شد.

چهارشنبه ي هفته ي قبل قرص ها تموم شد و من منتظر بودم كه پريود شم. اما الان سه شنبه هست و من هنوزم پريود نشدم. گاهي وقتها ترشحات صورتي ميبينم و ديگر هيچ. سکوت

يكم مثل هميشه كه وقتي پريودم عقب ميافتاد شك ميكردم شك كردم. به اينكه نكنه حامله ام. تا اينكه شنبه از حجت خواستم كه برام بي بي چك بگيره. حجت هم درسته اونموقع شب بود و داروخونه ها تعطيل بودن و بهونه اورد كه تعطيله و ....

ولي اگه اميدوار بود كه ممكنه من حامله باشم با سر ميرفت ميگرفت مي آورد. در حالي كه اهميت نداد.

منم ديگه خجالت ميكشم بهش بگم برام بي بي چك بگير.

تا اينكه يكشنبه از اداره زدم بيرون و رفتم داروخونه و چهار تا بي بي چك گرفتم.

ميدونستم احتمال اينكه حامله باشم خيلي كمه چون از طرفي قرص ضدبارداري مصرف كرده بودم از طرفي هم براي عفونت رحمم ازون كرم هاي واژينال استفاده كرده بودم.

تا اينكه اوردم اداره و امتحان كردم و ديدم سفيد سفيد.

چون قبلا تجربه داشتم كه از بي بي چك استفاده كرده بودم سفيد بود يه روز بعدش نگاش كردم ديدم يه خط نازك افتاده رفتم آزمايش دادم و ديدم حامله ام.

اين سري هم به اميد اينكه حتما بعدا نشان خواهد داد. هي هر ديقه بي بي چك دستم بود و جلوي نور ميگرفتم تا ببينم اون خط رو ميبينم يانه.

اما دريغ از هيچ خطيغمگین

انداختمش بيرون كه حداقل هر ديقه دستم نگيرمش.

اما باز هم پريود نشدم. بايد برم پيش دكترم تا اون بگه كه چكار كنم. يا اونقد خونريزي ميكنم كه كم ميمونه از كم خوني بميرم. يا اينكه الكي عقب ميافته و بايد برم آمپول بزنم كه بياد.

خلاصه امروز داشتم دنبال وبلاگ ها ميگشتم كه وبلاگ هايي كه مثل من منتظر ني ني هستن رو پيدا كنم و حداقل با هم درد دل كنيم.

يه وبلاگي رو ديدم خاطراتشو خوندم خيلي ناراحت كننده بود. تو اداره تو اتاقم هم تنها بودم گريه كردم.

يه خانمي بود به اسم سميرا كه بعد از پنج سال بچه به دنيا آورده بود. يكسال بعد از به دنيا اومدن بچه پدرش سرطان گرفته بود و فوت كرده بود.

حتي عكس هاي اميررضا رو كه ديدم دلم آتيش گرفت. يه لحظه ياد حجت افتادم.

زنگ زدم صداشو بشنوم. همين كه صداشو شنيدم دلم آروم گرفت. خدا رو صدهزار بار شكر كردم. من بارها به خدا جونم گفتم كه حجت بهترين نعمتي بود كه خدا مي تونست به من بده. از داشتنش خيلي خوشحالم. دوست دارم تا آخر عمر با هم باشيم. زندگي بدون حجت رو لحظه اي نمي تونم تصور كنم.

فكرهاي بد به ذهنم ميومد و ميرفت. ديگه تصميم گرفتم با اصرار از خدا چيزي و كسي رو نخوام. خدايا تو خودت هر چي رو كه صلاح بدوني من راضيم. دوستت دارم.امروز سه شنبه هست و دكترم تو مطب نيست. مجبورم تا فردا منتظر بمونم تا برم دكتر تا بگه چكار كنم.

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

atefeh
19 خرداد 94 23:40
راستی من سفارش قبول میکنم....ارزونه ها...اگه نیای از دستت رفته....