تنهايي
سري پيش كه حامله بودم خيلي دلم به حال خودم سوخت. خيلي تنها بودم اين سري هم همون اول مامان رفت كربلا و باز تنها موندم جمعه رو كلا خونه ي خودمون بوديم و عصرش برا ديدن مادربزرگ حجت كه گفته بودن ميضه و دستور آمده بود كه بريم ديدارش رفتيم ديدن اون.
هرچند برگشتني سر خريدن تلفن منزل با حجت دعوام شد. چون به عقيده من حجت وقتي ميخواد چيزي رو بخره قضيه رو لووس ميكنه و كاري ميكنه كه ارزش كارش مياد پايين و .....
هرچند اين روزها سعي ميكنم زياد باهاش كل كل نكنم . بالاخره باباي بچمه داااا.
شنبه وقتي از اداره اومدم خونه و خسته و كوفته چيزي براي خوردن نداشتم و ضعف كرده بودم به خدا گفتم خدايا خودت كمك كن سر پاي خودم وايسم . ويار آنچناني نداشته باشم و خودم بتونم غذاي خودمو بپزم.
خلاصه با حجت يه چيزي درست كرديمو خورديم. بعد از ظهر هم آبجي صديقه زنگ زد كه بيا خونه ي ما پيتزا بپزيم. هر چند من پرخوري كردم و يه دونه كامل پيتزا خوردم.
ولي فشارم اومده بود پايين.
يكشنبه هم كه باز از اداره اومدم ديدم دستش درد نكنه آبجي صديقه تو يه كاسه غذا داده به حجت و هرچند ميل نداشتم و كم خوردم.
شبش هم كه وسايل و ملزومات قورمه سبزي رو دادم آبجي صديقه برام پخت و جاتون خالي يه قورمه سبزي دبش زديم تو رگ.
دوشنبه هم با آبجي ناهيد و سميه رفتيم خونه ي مامان كه اونا اونجا رو تميز كنن تا موقع برگشتن مامان خونش تميز باشه. ديروزم خيلي خوش گذشت. هرچند شبش كه اومدم خونه يه نارنگي خوردم با يه انار هردوتاش ترش بودن و فشارم باز اومد پايين و دوباره به خودم مي لرزيدمم.
و حجت هم به من اعتنايي نميكرد و داشت گيم بازي ميكرد. بهش عصباني شدم نه محبتي نه بغل كردني نه يه بوسي
بهش گفتم شما آقايون محبتتون فقط تو يه چيز معني ميشه اونم كه الان ممنوعه ديگه كاري به كارم نداري .از دستش عصباني بودم در زمان هاي عادي بيشتر به من محبت نشون ميداد. خلاصه پتومو آوردم اين ور اتاق پهن كردم كه مثلا باهاش قهرم و لامصب اصلا نتونستم بخوابم
دست از پا درازتر برگشتم سر جاي خودم و بالاخره تونستم شب ساعت سه به بعد بخوابم.