پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

این روزها

1394/7/24 2:20
نویسنده : ايلقار
267 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه سلام میدم به دوستای گلم نفیسه جون و فافا جون دوم اینکه ببخشید که نمیتونم زود زود آپ کنم یا عکس بزارم

خیلی وقته پست جدید نزاشتم راستیتش نمیدونم از کجا شروع کنم

مامانینا از کربلا اومدن و چند روزی سرمون به اونها گرم بود دکترم برای یک مهر سونو نوشته بود که میشد چهارشنبه روز قبل از عید قربان ما هم رفتیم و خداروشکر صدای ضربان قلب بچم رو شنیدم.پنج هفته و شش روز سنش بود کنجد من.

چون نذر داشتم که به محض شنیدن صدای قلبش 100 تا ساندویچ درست کنم و ببرم تو امامزاده سیدحمزه که خیلی بهش ارادت دارم پخش کنم همون روز چهارشنبه با کمک آبجیام این کارو کردم.

ولی متاسفانه تا ما حاضر کنیم و ببریم امامزاده بسته شده بود درش و ما جلوی امامزاده همون پارک مقبره الشعرا پخش کردیم به دلم بد افتاد نکنه امامزاده نذرمو قبول نکرد....

صبحش که روز عیدقربان بود من خیلی دوست داشتم برم اهر اولا مادرشوهرمینا هی تعارف میکردن که اگه میبینی اذیت میشی نیا و این حرفها منم به خودم نمیگرفتم بعد دیدم اونها جدین منم دیگه در کمال ناباوری از رفتن منصرف شدم و قرار شد من برم خونه ی مامانم  و حجت بره اهر

روز عیدقربان که فاجعه ی منا رخ داد خیلی ناراحت شدم.به حال خانمهایی که رفتن و شریک زندگیشونو اونجا از دست دادن دلم سوخت.خدا لعنت کنه باعث و بانی این اتفاق رو

ولی مادرشوهرمینا برای جاریم به مناسبت عید قربان قربونی برده بودن هرچند خواستن از من قایم کنن و من فهمیدم و کلی ناراحت شدم به خاطر اون حجت که قرار بود جمعه بیاد و شب رو بمونه نموند و همون روز برگشت.

و ما برگشتیم خونمون.

روز جمعه لکه بینی داشتم.

اخرش ترسیدم و به مهمونی کربلایی ها نرفتم و رفتیم بیمارستان الزهرا و سونو کردن و گفتن که بچه سالمه.

از شنبه بعد از عید قربان اداره نرفتم و مرخصی گرفتم.

جمعه بعدش هم لکه بینیم شروع شد و من باز نگران رفتم الزهرا و باز نتیجه سالم بود خدا رو شکر

تا اینکه شنبه این هفته کار من از لکه بینی گذشت و دقیقا مثل اینکه پریود شده بودم.خیلی ناراحت شدم فک کردم دیگه بچم افتاد ولی دیگه نرفتم الزهرا منتظر شدم صبح شد و رفتم پیش سونوگرافیست خودم و گفت سالمه و خیالم راحت شد

دوشنبه دیگه اخرین روز مرخصیم بود.بماند که دراین هفده روزی که اداره نرفته بودم به خاطر ویار شدیدم هیچی نمیتونستم بخورم و دو بار رفتم تو بیمارستان بهبود بهم سرم زدن.

همه گفتن نرو اداره.منم میترسیدم برم اداره ولی باید میرفتم و تکلیف خودمو روشن میکردم با کارگزینی ادارمون.

گفتم حداقل یه سر به اداره بزنم بهشون جریان رو بگم و اینکه دکترم بهم استراحت داده و اینا اگه نتونستم بشینم حتما برمیگردم

صبح سه شنبه که پاشدم از خواب یه دل درد عجیبی داشتم.گفتم حتما دیر پاشدم از خواب و شبش نرفتم دسشویی ازونه یه نبات داغی خوردم و حاضر شدم رفتم اداره

همکارم گفت چه خوب شد اومدی امروز جلسه ی کمیته فنی داشتیم و من میخواستم به یکی دیگه بگم بیاد کمکم کنه و این حرفها خلاصه نشستم و رو پرونده ها کار کردم

دوبار  حس کردم یه گرهی زیر دلم خورده و مثل سنگ شده بود دوبار رفتم دسشویی اما چیزی ندیدم جالم رفته رفته بد شد و یه لحظه من دیدم مثل اینکه شیر آب رو باز کرده باشی خونریزی کردم همراه با درد.دیدم صندلیم رو کثیف کردم پاشدم وایسادم از درد به خودم میلولیدم.

گریه میکردم طوری که همه ی همکارهای طبقمون ریختن رو سر من

 اونقد از من خون رفت که شلوارم خیس خیس شد و همه دیدند.از سوراخهای کفشم خون میریخت بیرون

چه لحظه ی وحشتناکی بود.

خدا سر هیچ کسی نیاره

گفتم دیگه بچم سقط شد حجت بیچاره نمیدونم چطوری در عرض دو دیقه خودشو رسونده بود به ادارمون

کم مونده بود همکار آقام به خاطر اینکه خونم به زمین ریخته نشه بغل کنه منو و بیاره بیرون 

بیچاره همکارم خیلی ترسید.خودم که دیگه نگو

 بعدها از حجت شنیدم که یه لخته ی خون به اندازه ی یه سیب افتاده بود رو کفشم و حجت اونو برداشته بود و فکر کرده بود بچمونه.قربونش برم با اینکه خیلی ناراحت شده بود به روی من نیاورده بود

رفتیم بیمارستان بهبود

گفتم مستقیم برم سونو که بفهمم بچم در چه حاله

خودم که مرده ی متحرک بودم رنگ و روم طوری پریده بود که هر کی منو میدید می ترسید

رفتیم تو خدا رو صد هزار مرتبه شکر که صدای قلبشو شنیدم و آروم شدم.

اما قربون بچم برم  دورش دوتا هماتوم بزرگ یا همون به زبون خودمون لخته بود.

دکتر گفت خیلی تهدید جدی برا سقط داری و باید استراحت مطلق کنی

الان تو استراحتم تو رو خدا هرکی این مطلب رو میخونه برام دعا کنه.دعا کنه بچم برام بمونه.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مریم
25 مهر 94 16:58
سلام عزیزم ان شاء الله خداوند مهربون بچتو برات نگه میداره منم اگه لایق باشم برات دعا میکنم. خانومی سعی کن استراحتت رو مرتب داشته باشی یکی از آشناهای ما هم یه لخته دور جنینش بود ولی خداروشکر با استراحت برطرف شد. مهربونم میشه برای منم دعا کنی اگه خواست خدای مهربون باشه بعد از تاسوعا و عاشورا انتقال جنین
ايلقار
پاسخ
سلام گلم. مرسی نظرات امیدوار کننده تون. انشالله که تو هم هر چه زودتر حامله بشی.حتما برات دعا میکنم
محجوب بانو
25 مهر 94 22:30
سلام دوست عزیز وگلـــــــــــــــــــــــــــــــــــم بوی بهشت ما آپ شده، خیلی خوشحال میشیم پیشمون بیایید و برامون یادگاری ( نظر و لایک )بذارید بی صبرانه منتظر هستیم،مهربونم
ايلقار
پاسخ
چشم حتما
محجوب بانو
25 مهر 94 22:34
سلام خوشکلم عزیزم خیلی ناراحت شدم خیلی ولی به آخرش که رسیدم کلی خدا رو شکر کردم دوستی مهربونم ، تراخدا تو خونه بمون و استراحت کن حتی کارهای خونه رو هم به شوهری و مامانی بسپار سعی کن بیشتر به پهلو هات بخوابی زعفران و نعنا و ترشی و سیب ترش و آویشن و یخ و پفک و چيپس و نمک و ...هم که خودت میدونی نخور ببخش که این چیزها رو بهت میگم گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــم، میدونم خودت میدونی ولی چیکار کنم نگرانت هستم خیلی برات دعا میکنم تو هم برامون دعــــــــــــــــــــــا کن
ايلقار
پاسخ
سلام مامانی خوفی؟ راستی ترشی خیلی بهم میچسبه ضرر داره؟چه ضرری.یه لحظه ترسیدم.
محجوب بانو
26 مهر 94 12:23
توی تلویزیون میگفت سیب ترش و ای چیزها خیلی خوب نیست حالا نمیدونم
nafas
28 مهر 94 0:47
دوست عزیزم بعد از مدتها اومدم وبلاگت و خیلی خوش حال شدم.ایشالا کوچولوی نازت سالم و سلامت به دنیا بیاد
ايلقار
پاسخ
بله ممنونم از لطفتون.
مامان نفیسه
2 دی 94 12:59
واااااااااای عزیزم خیلی ناراحت شدم! دقیقا اتفاقی که واسه من افتاده بود1 یادته سه روز تو بیمارستان بستری شدم! خیییییییلی استراحت کن ، از پله بالا پاین نشو ، آروم راه برو ، و... مواظب جوجو تو دلت باش! زود زود خبر از حال خودت بده! بووووووووس
ايلقار
پاسخ
بله متاسفانه ولی خدارو شکر دیگه مشکل خونریزیم تو چهارماهگی تموم شد