پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

بازگشت قسمت دوم

1394/11/4 23:56
نویسنده : ايلقار
194 بازدید
اشتراک گذاری

دقیقا چند روز مونده بود به چهلم پدرشوهرم که مادرم که پیش من میموند برای مواظبت از من مریض شد.

دستاش میلرزید اصلا نمیتونست چیزی رو برداره به داداشم زنگ زدم که بیاد مامانو ببره دکتر که به محض رسیدن به بیمارستان بستریش کرده بودن اوضاع رفته رفته بدتر میشد.یه لخته ی خون اندازه ی نخود تو رگهای مادرم در حرکت بود.هر لحظه احتمال اینکه سکته کنه بود.چند روزی هم مامان بستری شد و کار من فقط گریه بود و فکر اینکه نکنه مادرمو هم از دست بدم منو دیوونه میکرد.

روز چهلم پدرشوهرم بود که مامان از بیمارستان مرخص شد و اوردنش خونه ی ما که پیش هم باشیم و برای اونایی که میخوان به آب و غذای ما برسن مشکل نباشه پرستاری از دو مریض در دو نقطه ی از هم دور شهر.

خونمون رفت و امد بود به خاطر مامان.امپولهایی که بهش داده بودن حالشو بد میکرد و شبها من از ترس اینکه چیزی بشه بالای سر مامان تا صبح مینشستم با اون حال خودم.

که مامان دید دارم مریض میشم و حالم بدتر میشه تصمیم گرفت که بره خونش که رفت و دیگه کسی نبود که برا من غذا بپزه و مواظبت کنه.

از یه طرف هم دکترم تشخیص داد که دیابت حاملگی گرفتم و روزی سه بار انسولین میزدم.

چون نتونسته بودم برم مراسم پدرشوهرم نمیتونستم جایی برم تو خود تبریز.

یعنی چند ماه من تو خونه ی خودم موندم و فقط دکتر میرفتم و باز برمیگشتم خونم.

خدا رو شکر این شرایط تموم شد.

الان تنها مشکلی که دارم اینه که قند و فشارم میره بالا و من خیلی استرس میگیرم که خدایا نکنه سری پیش بچمو به خاطر فشار بالا از دست دادم این سری هم به خاطر قند بالا از دست بدم.

و اینکه بچم پایینه یعنی طول کانال سرویکسم کمه.اوایل میخواستم مک دونالد کنن.ولی دکتر گفت طول کانال یعنی فاصله ی جنبن از دهانه ی رحم خوبه.

یه سری هم ترشح داشتم فک کردم آب امینیوتیکه دیگه داشتم دغ پیکردم که رفتیم آزمایش دادیم و مشخص شد که مایع امینیوتیک نیست.

تنها دلخوشی من تو این دوران حرکات بچمه.

و این خبر خوش رو هم به دوستام بدم که این سری هم بچم دختره.

خدا خودش خواسته عوض دختر قبلیمو بهم بده.

امیدوارم خداوند برای همه ی آرزومنداش قسمت کنه.

البته بدون دردسرایی که من کشیدم.

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

فافا
5 بهمن 94 10:16
ایلقار عزیز تر از جونم خیلی خوش اومدی به خونه خودت . اول از هر چیز تبریک بسیار فراوان برای دختردار شدنت . اینکهدختر نازت دوباره برگشته یعنی خدا همه نعمتهاش رو برات تموم کرده . دوم تسلیت برای فوت پدر شوهرت . انشالله خدا رحمتشون کنه . و صبر به شوهرت بده . خیلی نگرانت بودم خیلی بهت سر میزدم . تقریبا هرروز . دلم شور میزد مخصوصا سرهمون هماتوم خیلی نگرانت بودم . خداروشکر هزار بار . که حال مادرت خوبه . خط به خط نوشته هات رو میخوندم دلم می لرزید . انشالله سایه شون بالای سرشما باشه و دختر نازنازیت زیر سایه شماو مادر عزیزت بزرگ بشه و خانوم بشه . عزیزدلم خیلی خوشحالم که خوبی. میدونم خیلی سختی کشیدی ولی بازهم فراموش نکن خدا مراقب نی نی نازت هست . انشالله روزهایی که در پیش داری فقط شادی باشه وخوشحالی ..
ايلقار
پاسخ
سلام فافای ناز و مهربونم.خیلی دوستت دارم.از جملات سرشار از امیدواری که برایم نوشتی بسیار ممنونم.خیلی خوشحالم کردی.مطمینم خداوند سهم تو رو هم خواهد داد اینو از صمیم قلب میخوام.
مامان نفیسه
11 بهمن 94 13:46
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عزیزم! دخمله! دختر فرشته ست! عالیه! مبارکه!! خیلی خوشحال شدم که الان خوبی عزیزم! ممنونم نفیسه جان. من خیلی وقته که همه ی مطالب سایتتو خوندم خیلی هاشون یادم رفته بود الان بازم میرم خاطرات دوران بارداریتو میخونم. یعنی میشه منم مادری بشم مثل تو؟