پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

خودموني

سلام دوستاي گلم. اول از همه معذرت ميخوام به خاطر دير سرزدن به وبم و آپ نكردنم. دوم اميدوارم در لحظه لحظه زندگيتون خوش و خرم و شاد باشيد. خيلي وقته نيومدم و چيزي ننوشتم. الانم نميدونم دقيقا از كجا بنويسم. هفته ي بعد از عيد فطر ما جمعه رو تا ظهر خونه بوديم و بعد از ظهر داداش زنگ زد كه ما تو باغ هستيم و شما هم اگه دوست داشتيد بيايد. رفتيم و جاتون خالي يه حال و هوايي عوض كرديم. ناهيد اينا هم اونجا بودن. با خانواده ي آقاي ليلاسي و فرشته اينا و الهامينا قرار گذاشته بوديم كه روز چهارشنبه تو خونه ما همديگرو ببينيم خلاصه اون هفته استرس شديدي داشتم چون براي اولي بار بود كه اونا ميومدن خونه ي ما. سارا دختر فرشته پنجشنبه تولد دو سالگيش بو...
24 مرداد 1394

عيد فطر 94

آخرين روزهاي ماه رمضون بود سر سفره ي افطار كه نشسته بودم و داشت ربنا ميخوند. ته دلم يه ندايي گفت ديگه داره تموم ميشه گفتم خدايا معلوم نيست تونستيم چيزي بدست بياريم يه خورده بهت نزديكتر بشيم يا اين فرصتي هم كه بهمون داده بودي رو از دست داديم. آخه امسال نتونستم قران بخونم براي احيا هم فقط اولين شبش رو تونستيم بريم مسجد جامع و احيا نگه داريم شب دومش كه پدر شوهر و مادرشوهرم اومده بودن خونمون و نتونستم برم. شب سوم هم كه چون براي مهمونيم  بايد خونه رو آماده ميكردم و با دهن روزه نميتونستم كاري كنم شب تا ساعت 3 به كاراي خونه رسيدم و بعد از اون خسته و كوفته يه نماز شب قدري خوندم و حالا خواستم كارايي بكنم ولي بي كيفيت شد به خاطر خستگيم. خلاصه ...
29 تير 1394

ماه رمضون سال 94

سلام به دوستاي گلم و ني ني نازم كه هنوز قصد امدن نداره. خيلي دوست داشتم كه اين سال ماه رمضون حامله باشم اما قسمت نبود. اما عوضش تونستم 24 روز روزه بگيرم و ازين بابت خدا رو شكر ميكنم. خدا از هممون قبول كنه. امسال هم مثل سال پيش ديگه ساعت هاي اداري رو يكم عقب ننداختن كه بتونيم بعد از خوردن سحري يكم بيشتر بخوابيم . و مجبور بوديم ساعت 7 و نيم اداره باشيم . هر چند من هميشه با تاخير مي رفتم.  چون خواب  ميموندم. اتفاق خاصي نيفتاد. اولين روز ماه رمضون كه پنجشنبه بود براي افطار رفتيم اهر پيش مادر شوهرمينا . دومين روزش كه جمعه بود و مهمون مامان بوديم و چون تعدادمون زياد بود. و خونه ي مامان كوچك بود مهموني رو انداخته بود...
29 تير 1394

شب شهادت حضرت علی

الان خونه ی حاج جمشید عمو هستیم. به رسم دیرینه همیشه شب شهادت اقا امیرالمومنین ایشون احسان میدن. من علی اصغرو بغلم گرفته بودم.یه نفر گفت خدا به همه ی اونهایی که بچه ندارن قسمت کنه.منم گفتم انشالله. منظورش من بودم. منم به دل نگرفتم. از خدا خواستم حداقل حرف اون خانم رو بشنوه.حس عجیبی دارم.حسی که همیشه اخرهای هر ماه نزدیکای پریودم بهم دست میده. حس مادر شدن. هر چقدر تصمیم میگیرم که از ماه بعد دیگه برام اهمیتی نخواهد داشت  ولی ماه بعد باز محاسبه میکنم که الان چند روز مونده و ...... یکشنبه میخوایم احسان بدیم. نذر کردم تا وقتی که نذرم براورده شه  و بعد ازون هر موقع ماه رمضون احسان بدیم.حالا نفراتش مهم نیست فقط نیتمون این باش...
17 تير 1394

....

امسال فیلم ماه رمضون هم باید تو موضوعش خانواده ای باشن که بچه دار نمیشن و مشکل هم از خانومه هست و تخمکهاش معیوبن. ...
30 خرداد 1394

نامه اي به فرزندم

روز جمعه داداش حسين ما رو دعوت كرده بود ويلاشون. صبح پاشديم تو خونه صبحونه رو خورديم با مامان و حجت رفتيم باغ. ويلاي داداش نزديك يكي از روستاهاي اطراف تبريزه. و من ازش يه خاطره ي بد دارم. خيلي بد. روزي كه از بيمارستان منو مرخص كردن. من نديدم و نميدونستم كه تو بيمارستان با يه بچه ي هفت ماهه كه مرده به دنيا اومده چكار ميكنن.بعد ها فهميدم كه دخترمو تو يه قوطي دادن دست حجت بيچاره. داداش حسين هرچقد از حجت خواسته بود كه دخترشو بده به اون تا اون ببره كارهاي دفنشو انجام بده حجت قبول نكرده بود.  تا اينكه مامان و داداش و حجت برده بودن دخترمو تو قبرستان همون روستايي كه ويلاي داداش اونجاست دفن كرده بودن. حجت مي گفت من حالم خراب بود. از دست...
23 خرداد 1394

سفره ي حضرت ابوالفضل

پنجشنبه براي نهار خونه ي فاطمه خانم مستاجر قبلي ابجي صديقه دعوت بوديم. چون خونه گرفته بودن نذر كرده بود كه تو خونش سفره ي  حضرت ابوالفضل باز كنه. روز ميلاد حضرت رقيه هم بود.( نمي دونم چرا احساس ميكنم چون اسمم رقيه هست سرنوشتم هم مثل حضرت رقيست. اون تو سه سالگي پدرشو از دست داد. منم تو 15 سالگي.  پدر و مادرم رفته بودن زيارت امام رضا مشهد كه پدرم اونجا فوت شده بود. من مرگ پدرم رو با چشم خودم نديدم به خاطر اون بود كه هميشه خواب ميديدم كه پدرم از سفر برگشته و ميگه كه من نمرده بودم اشتباهي جنازه ي يكي ديگه رو فرستاده بودن تبريز. من اونموقع اونقد بچه بودم كه نميدونستم چه بلايي سرم اومده . تو مراسم سر گرفتن خرما دم در با بقيه دعوا مي ك...
23 خرداد 1394

دقیقا همین الان

ديشب كه از شاهگلي برگشته بوديم و من داشتم جريان ديروزمو مي نوشتم و دلم هم گرفته بود. حجت هم داشت با كنترل ور ميرفت مثل اينكه هر دومون حوصله ي خوابيدن نداشتيم. يه لحظه ديدم اوزجان دنيز داره اين آهنگ رو ميخونه. شنيدن اين آهنگ در اون لحظه حس عجيبي به من داد. امروز خواستم اين آهنگ اوزجان دنيز رو دانلود كنم و كل متنش رو  براي دوستاي عزيزم بزارم. اميدوارم شما هم خوشتون بياد. hep ayni hikaye gonlum dushunce ashka her ayrilik ayni yalniz kishiler bashka hep ayni yalnizlik ayni tanidik telash hep ayni her shey ayni sanki birbirine esh Gecher gecher daha oncekiler gibi  buda gecher neler neler gechmedi ...
21 خرداد 1394

کیست لعنتی

بالاخره دیروز پریود شدم.پریود که چه عرض کنم. کلا سیستم بدنم به هم ریخته گاهی وقتا دیر پریود میشم وقتی میشم گاهی وقتها اصلا قطع نمیشه و مجبور میشم قرص بخورم تا قطع شه. گاهی وقتها یه ماهو کلا پریودم. بعضی وقتها شدتش بیشتره بعضی وقتها کم و در حد لکه بینی. خیلی ناراحتم ازین بابت. نمیدونم کاش برگردم به اون دورانی که 25 روزه پریود میشدم و در عرض 5 یا 6 روز قطع میشد. در هر حال چهارشنبه که روز دوم پریودم بود از اداره که اومدم اعصابم خورد بود بابت اداهای مدیرم که به ناحق ما رو متهم میکنه.ولی دلم شکست وقتی خونه رسیدم از خدا خواستم جوابشو خودش بده. خسته بودم نهارمو خوردم و خوابیدم.تا ساعت 6 چون میخواستم اخر وقت برم و زیاد معطل نشم.رفتیم باز یک ساعت...
21 خرداد 1394