پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

....

امسال فیلم ماه رمضون هم باید تو موضوعش خانواده ای باشن که بچه دار نمیشن و مشکل هم از خانومه هست و تخمکهاش معیوبن. ...
30 خرداد 1394

نامه اي به فرزندم

روز جمعه داداش حسين ما رو دعوت كرده بود ويلاشون. صبح پاشديم تو خونه صبحونه رو خورديم با مامان و حجت رفتيم باغ. ويلاي داداش نزديك يكي از روستاهاي اطراف تبريزه. و من ازش يه خاطره ي بد دارم. خيلي بد. روزي كه از بيمارستان منو مرخص كردن. من نديدم و نميدونستم كه تو بيمارستان با يه بچه ي هفت ماهه كه مرده به دنيا اومده چكار ميكنن.بعد ها فهميدم كه دخترمو تو يه قوطي دادن دست حجت بيچاره. داداش حسين هرچقد از حجت خواسته بود كه دخترشو بده به اون تا اون ببره كارهاي دفنشو انجام بده حجت قبول نكرده بود.  تا اينكه مامان و داداش و حجت برده بودن دخترمو تو قبرستان همون روستايي كه ويلاي داداش اونجاست دفن كرده بودن. حجت مي گفت من حالم خراب بود. از دست...
23 خرداد 1394

سفره ي حضرت ابوالفضل

پنجشنبه براي نهار خونه ي فاطمه خانم مستاجر قبلي ابجي صديقه دعوت بوديم. چون خونه گرفته بودن نذر كرده بود كه تو خونش سفره ي  حضرت ابوالفضل باز كنه. روز ميلاد حضرت رقيه هم بود.( نمي دونم چرا احساس ميكنم چون اسمم رقيه هست سرنوشتم هم مثل حضرت رقيست. اون تو سه سالگي پدرشو از دست داد. منم تو 15 سالگي.  پدر و مادرم رفته بودن زيارت امام رضا مشهد كه پدرم اونجا فوت شده بود. من مرگ پدرم رو با چشم خودم نديدم به خاطر اون بود كه هميشه خواب ميديدم كه پدرم از سفر برگشته و ميگه كه من نمرده بودم اشتباهي جنازه ي يكي ديگه رو فرستاده بودن تبريز. من اونموقع اونقد بچه بودم كه نميدونستم چه بلايي سرم اومده . تو مراسم سر گرفتن خرما دم در با بقيه دعوا مي ك...
23 خرداد 1394

دقیقا همین الان

ديشب كه از شاهگلي برگشته بوديم و من داشتم جريان ديروزمو مي نوشتم و دلم هم گرفته بود. حجت هم داشت با كنترل ور ميرفت مثل اينكه هر دومون حوصله ي خوابيدن نداشتيم. يه لحظه ديدم اوزجان دنيز داره اين آهنگ رو ميخونه. شنيدن اين آهنگ در اون لحظه حس عجيبي به من داد. امروز خواستم اين آهنگ اوزجان دنيز رو دانلود كنم و كل متنش رو  براي دوستاي عزيزم بزارم. اميدوارم شما هم خوشتون بياد. hep ayni hikaye gonlum dushunce ashka her ayrilik ayni yalniz kishiler bashka hep ayni yalnizlik ayni tanidik telash hep ayni her shey ayni sanki birbirine esh Gecher gecher daha oncekiler gibi  buda gecher neler neler gechmedi ...
21 خرداد 1394

کیست لعنتی

بالاخره دیروز پریود شدم.پریود که چه عرض کنم. کلا سیستم بدنم به هم ریخته گاهی وقتا دیر پریود میشم وقتی میشم گاهی وقتها اصلا قطع نمیشه و مجبور میشم قرص بخورم تا قطع شه. گاهی وقتها یه ماهو کلا پریودم. بعضی وقتها شدتش بیشتره بعضی وقتها کم و در حد لکه بینی. خیلی ناراحتم ازین بابت. نمیدونم کاش برگردم به اون دورانی که 25 روزه پریود میشدم و در عرض 5 یا 6 روز قطع میشد. در هر حال چهارشنبه که روز دوم پریودم بود از اداره که اومدم اعصابم خورد بود بابت اداهای مدیرم که به ناحق ما رو متهم میکنه.ولی دلم شکست وقتی خونه رسیدم از خدا خواستم جوابشو خودش بده. خسته بودم نهارمو خوردم و خوابیدم.تا ساعت 6 چون میخواستم اخر وقت برم و زیاد معطل نشم.رفتیم باز یک ساعت...
21 خرداد 1394

روزهاي بلاتكليفي

سلام عزيز دلم. باز دلم گرفته. قلبم داره تند تند ميزنه. حتي قرص متورال هم خوردم اثر نكرد. ماه قبل كه رفته بودم عكس رنگي و بعدش به خونريزي افتادم. وقتي به دكترم گفتم جريان خونريزي رو براي اينكه قطعش كنه برام داروي سپرترون كامپاند نوشت. اولش نميدونستم چه جور دارويي هست. ولي بعد اينكه خريدم ديدم مثل قرص هاي ال دي 21 روزه هست. دكترم گفت وقتي تمومش كردي و پريود شدي دومين روز پريودت بيا پيشم.  منم با اينكه تمايلي به خوردن اونا نداشتم ولي به خاطر اينكه خونريزيم قطع شه خوردم. و قطع شد. چهارشنبه ي هفته ي قبل قرص ها تموم شد و من منتظر بودم كه پريود شم. اما الان سه شنبه هست و من هنوزم پريود نشدم. گاهي وقتها ترشحات صورتي ميبينم و ديگر هيچ...
19 خرداد 1394

15 خرداد

چهارشنبه كه از تولد اومدم گفتم كه حالم خوب نبود از حجت خواستم كه زود بريم اهر بلكه حال و هوامون عوض شه. ولي اون گفتش كه شبه و جاده ها شلوغه و فردا صبح ميرم. صبح هم از خواب پاشديم. آبجي ناهيد زنگ زده بود به خاطر اداهاي آبجي فاطمه كه خيلي ناراحتش بود زنگ زده بود با من درد دل كنه. يكمي هم ازون بابت اعصابم خورد شد. خلاصه پاشديم رفتيم اهر. اصلا دل و دماغ نداشتم. هوا هم خيلي آلوده بود. جاده هم خيلي شلوغ بود. رسيديم من با پريسا بعد از نهار يكم درد دل كردم. دلم وا شد. اما اصل ماجرا جمعه بود. هوا فوق العاده گرم بود و من حال و حوصله نداشتم برم باغ اما به اصرار جمع ديدم كه اگه برم بهتره. رفتيم اولش يكم سبزي كوهي جمع كرديم كه اسمش بويمادرن و...
16 خرداد 1394

تولد علی اصغر

امروز روز نیمه ی  شعبان و همونطور که گفتم تولد علی اصغر بود. صبح زود پا شدیم رفتیم خونشون. تا ظهر که قبل از اینکه خانواده ی شوهر ناهید بیاد خونشون حالم تقریبا خوب بود. خودمو سرگرمه تزیینات تولد کرده بودم. بعد از اینکه اونها اومدن. تقریبا هم سن و سال من بودن ولی هر کدومشون دوتا بچه داشتن.خدایا من همیشه وقتی کسی رو میبینم که خیلی راحت حامله شده خیلی راحت زایمان کرده. و خیلی راحت داره بچشو بزرگ می کنه. همش ذهنم به این میرسه که من حتما تو یه جایی از زندگیم یه لحظه ای یه نیت بد از ذهنم گذشته و الان دارم تاوان اون رو پس میدم. خدایا خوب منم انسانم ممکنه اشتباه کنم یه جایی تو زندگیم شاید نخواسته شیطون قولم زده مثلا خودمو از کسی برتر دونستم....
13 خرداد 1394

نيمه شعبان مبارك

سال پيش نيمه ي شعبان آبجي صديقه رفته بود خونه ي معصومه خانم. چون ايشون هر سال براي امام زمان تولد مفصل ميگيرن. از اونجا برام شكلات آورده بود. منم با بغض شكلات ها رو از دستش گرفتم و به عنوان تحفه و تبرك نگه داشتم . پارسال نذر كره بودم اگه تا نيمه شعبان سال بعد منم مادر بشم هر سال براي امام زمان تولد بگيرم. ولي قبول نشد. يعني مادر نشدم.  امسال هم تولد علي اصغرو انداختن نيمه ي شعبان و اونجا خواهيم بود. ولي باز هم نذر ميكنم. انشالله به حق امام زمان منم تا سال بعد اين موقع يه فرزند سالم به دنيا بيارم. هر سال نيمه ي شعبان براي  امام زمان تولد خواهم گرفت.  ...
12 خرداد 1394