روزهايي كه گذشت
سلام دوستاي گلم و سلام عزيز دل مامان. عزيزم كه الان قد يه كنجدي ناراحت نباش كه نميام و اينجا از حال اين روزهام برات نمينويسم. ميخوام اين دوران رو زود بگذرونم به خاطر اون اهميت نميدم كه امروز چندمشه يا استرس بگيرم و اينا پنجشنبه بود كه آبجي سميه اومد خونه ي ما و هم كلي غذا برامون پخت و خونمونو تميز كرد. منم كه در استراحت كامل بودم. چون ميترسم خداي نكرده يه چيزيت بشه خلاصه پنجشنبه بعد از شام هم آبجي فاطمه اينا براي ديدن حجت كه تازه از مشهد اومده بود اومدن و شب هم مامان خونه ي ما بود. صبح جمعه چون قرار بود الهام و فرشته اينا با هم برن مسافرت شمال و به ما هم ميگفتن كه شما هم بيايد. تصميم گرفته بودن با هم تو ويلاي داداش جم...
نویسنده :
ايلقار
9:46